بی صبری و ناشکیبایی و ناتوانی و درماندگی، (ناظم الاطباء)، بی قراری، بی طاقتی، (فرهنگ فارسی معین)، بیهوده و ناحق، (ناظم الاطباء)، بیهوده، (فرهنگ فارسی معین) : سوار هنرمند چابک رکاب که برآتش انگشت زد بی حساب، نظامی، ، ناصحیح و ناراست، (ناظم الاطباء)، ناصحیح و نادرست، (فرهنگ فارسی معین) : من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا پدر بگوی که من بی حساب فرزندم، سعدی، ، کنایه از ظلم و بیداد، (آنندراج) : تا چند بی حساب به اهل نظر کنی اینک رسید نوبت روز حساب خط، صائب (از آنندراج)، شاهی که بر رعیت خود بی حساب کرد سیلاب گشت و خانه خود راخراب کرد، مخلص کاشی (از آنندراج)
بی صبری و ناشکیبایی و ناتوانی و درماندگی، (ناظم الاطباء)، بی قراری، بی طاقتی، (فرهنگ فارسی معین)، بیهوده و ناحق، (ناظم الاطباء)، بیهوده، (فرهنگ فارسی معین) : سوار هنرمند چابک رکاب که برآتش انگشت زد بی حساب، نظامی، ، ناصحیح و ناراست، (ناظم الاطباء)، ناصحیح و نادرست، (فرهنگ فارسی معین) : من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا پدر بگوی که من بی حساب فرزندم، سعدی، ، کنایه از ظلم و بیداد، (آنندراج) : تا چند بی حساب به اهل نظر کنی اینک رسید نوبت روز حساب خط، صائب (از آنندراج)، شاهی که بر رعیت خود بی حساب کرد سیلاب گشت و خانه خود راخراب کرد، مخلص کاشی (از آنندراج)
بیقرار و بی طاقت، (آنندراج)، آنکه آرام و قرار ندارد، بی قرار، بی طاقت، (فرهنگ فارسی معین)، ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکیبا و بی آرام، (ناظم الاطباء) : بی رتبت تو گردون بیقدر چون زمین با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر، مسعودسعد، هم آخر کار کو بیتاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد، نظامی، جان کمست آن صورت بیتاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را، مولوی (مثنوی چ خاورص 23)، دلم بر شوخی مژگان بی تاب تو میلرزد که روز و شب بزیر سایۀ تیغاند آن ابرو، میرزا بیدل (از آنندراج)، - بی تاب شدن، ضعیف و ناتوان و بی آرام شدن، (ناظم الاطباء)، - بی تاب و توان، بی آرام و ناتوان، - بی تاب و توان کردن، ناتوان کردن، کم زور کردن، (ناظم الاطباء)، کودن و گول، (ناظم الاطباء)، کودن، ابله، (فرهنگ فارسی معین)، بی محبت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، - بی حس شدن: کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد، حافظ، رجوع به حس و احساس شود
بیقرار و بی طاقت، (آنندراج)، آنکه آرام و قرار ندارد، بی قرار، بی طاقت، (فرهنگ فارسی معین)، ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکیبا و بی آرام، (ناظم الاطباء) : بی رتبت تو گردون بیقدر چون زمین با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر، مسعودسعد، هم آخر کار کو بیتاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد، نظامی، جان کمست آن صورت بیتاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را، مولوی (مثنوی چ خاورص 23)، دلم بر شوخی مژگان بی تاب تو میلرزد که روز و شب بزیر سایۀ تیغاند آن ابرو، میرزا بیدل (از آنندراج)، - بی تاب شدن، ضعیف و ناتوان و بی آرام شدن، (ناظم الاطباء)، - بی تاب و توان، بی آرام و ناتوان، - بی تاب و توان کردن، ناتوان کردن، کم زور کردن، (ناظم الاطباء)، کودن و گول، (ناظم الاطباء)، کودن، ابله، (فرهنگ فارسی معین)، بی محبت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، - بی حس شدن: کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد، حافظ، رجوع به حس و احساس شود